نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

«عشق او»

کمی از عشق دنیایی نصیبم گشته است

دنیایی با عشــــق دینا رقیبم گشته است

چـــــاره ای جز سوختن و ساختن ندارم

گویی تمام دردها رفیقــــــم گشته است

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

«دل زخمی من»

رنج دوران دیده ام بیا و مرهمم باش

مرهمی بر زخم دل,نی بر تنم باش

زخمهای تن با ضمادی نیکو شود

بیا و زخم دل بندو همدمم باش

مگذار زخمهایم کاری شوند

با ضماد عشق بیا و مرهمم باش

بیا و یکدم و لحظه مرا یاد کن

بیا و چند صباحی روز و شبم باش

چشم براه پاسخی وا مانده ام

بیا و توتیای چشم ترم باش

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط ... |

«نمی دانی»

مرا زخمها بود در سینه نمی دانی

مرا اشکها بود بر گونه نمی دانی

ولی دیدار مرهمی بر زخم بود

هرچند آرزو ماند در سینه نمی دانی

برق چشمانت مرا آواره کرد

بر دلم زخمی شد بی کینه نمی دانی

نگاه اولت دلسردم نکرد

نگاهم بر نگاهت بود خیره نمی دانی

یادت آمد آنروز سرد پاییز

آرام بودی و من سرآسیمه نمی دانی

تو نمی دانی دلم تا کجا پر می کشید

بود اسمت بر دلم آتش و هیمه نمی دانی

هرکه اسم زیبایت می سرود

نمک پاشید بر دل و دیده نمی دانی

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.